یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

ببخشید,شما ثروتمندید...؟

هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند.
هر دو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند.
پسرک پرسید : «ببخشید خانم! شما کاغذ باطله دارین»
کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آن ها کمک کنم. مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آن ها افتاد که توى دمپایى هاى کهنه ی کوچکشان قرمز شده بود.
گفتم: «بیایید تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.»
آن ها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند. بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا بهشان دادم و مشغول کار خودم شدم. زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد.
بعد پرسید: «ببخشید خانم! شما پولدارین»
نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: «من اوه ... نه!»
دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى آن گذاشت و گفت: «آخه رنگ فنجون و نعلبکى اش به هم مى خوره.»
آن ها درحالى که بسته هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند.
فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آن ها دقت کردم. بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه ی این ها به هم مى آمدند. صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه ی مان را مرتب کردم.
لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم.
مى خواهم همیشه آن ها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:ثروت,کاغذ,فنجان,سقف,همسر,صورت,شغل,دختر,اتاق,صندلی,,
  • جذابیت ..............

    دختر جوانی با مادرش نزد شیوانا آمدند. مادر دختر گفت: "دخترم بسیار زیباست و وضع خانوادگی ما هم خوب و عالی است. پسر همسایه ما قرار بود به خواستگاری دخترم بیاید و به همین خاطر به بسیاری از خواستگارهای او جواب رد دادیم. اما هفته پیش باخبر شدیم که پسر همسایه به سراغ زنی شوهرمرده و زشت‌رو رفته است که دو بچه از شوهر قبلی‌اش دارد و وضع مادی‌اش اصلا خوب نیست و با او ازدواج کرده است. دخترم از این بابت بسیار غمگین و ناراحت شده است و می‌گوید چرا چنین اتفاقی افتاده است در حالی که از لحاظ منطقی همه چیز به نفع دختر من بوده است. هم زیبا بوده و هم مال و ثروت کافی داشته است؟"
    شیوانا با تبسم گفت: "جذابیت که به مال و ثروت نیست! جذابیت چیزی است که اگر وجود داشته باشد محبوب از فرسنگ‌ها راه دور شبانه و در بدترین شرایط، خودش را به آب و آتش می‌زند تا به دلبر و دلداده‌اش نزدیک‌تر شود. زیبایی اصلا جذابیت نیست چون وقتی انسان مجذوب کسی شده باشد حتی اگر محبوبش به دلیل حادثه‌ای زیبایی‌اش را از دست بدهد باز کنار او می‌ماند. جذابیت ثروت هم نیست چون وقتی برای کسی جذاب باشی حتی اگر پولی هم در بساط نداشته باشی باز برای آن فرد مهم نیست و او حاضر است تمام ثروتش را به تو بدهد تا کنار تو باشد. دختر تو شاید زیبا و ثروتمند باشد اما مطمئنا برای آن پسر همسایه جذاب نبوده که فرد به ظاهر متفاوت‌تری را به او ترجیح داده است."
    دختر جوان که این سخنان را شنید با خشم و عصبانیت فریاد زد و به پسر همسایه دشنام داد و با صدای بلند گفت: "او اگر شعور داشت فرق زباله و گل را می‌فهمید."
    شیوانا با لبخند گفت: "شک ندارم پسر همسایه این خودبینی و فخرفروشی و دشنام‌گویی دختر تو را بارها دیده است و تک‌تک این رفتارها برای از بین بردن جذابیت یک انسان کفایت می‌کنند. به نظرم به جای این‌که دنبال دلیل برای خواستنی نبودن، در بیرون خانه خود بگردید کمی به سمت خود نگاه کنید و در رفتارها و گفتارها و شیوه زندگی خود دنبال دلیل جذاب نبودن بگردید. اگر این نقص‌ها را در وجود خود جبران کنید مطمئنا خواستگارهای بهتری جذب شما خواهند شد."

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:خشم,عصبانیت,خشم,نگاه,گفتار,فریاد,همسایه,پسر,دختر,ثروت,دشنام,
  • اس ام اس مهربونی


    مهربونیات زیاده که هنوز خوب و صبوری / مثل یک حس قشنگی حتی وقتی خیلی دوری . . .

    .

    .

    .

    یادمان باشد از امروز جفایی نکنیم، یا که در خویش شکستیم صدایی نکنیم

    یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند، طلب عشق به هر بی سروپایی نکنیم

    مهربانی صفت بارز عشاق خداست، یادمان باشد از این کار ابایی نکنیم.

    .

    .

    .

    چه کسی رسد به پایت ز محبت و صفایت / به خدا ز مهربانی در جهان یگانه هستی . . .

    .

    .

    .

    کاش هرگز در محبت شک نبود / تک سوار مهربانی تک نبود

    کاش بر لوحی که بر جان و دل است / واژه تلخ خیانت حک نبود . . .

    .

    .

    .

    میشه پروانه بود و به هر گلی نشست
    اما بهتره مثل تو مهربون بود و به هر دلی نشست
    .
    .
    سلامتیه حرفایی که نه میشه اس ام اس کرد
    نه تو چت تایپ کرد
    نه میشه پای تلفن گفت
    حرفایی که فقط مال وقتیه
    که تو رو در آغوش دارم . . .
    .
    .
    .
    مه شب مرغ دلم بر سر دیوار تو بود / میپرد از قفس و عاشق دیدار تو بود
    خبرت هست که از خوبی خود بی خبری / به خدا خوبتر از خوبتر از خوبتری
    .
    .
    .
    اگر خوبان عالم جمع باشند / یقینا نزد من ، تو بهترینی
    اگر از خوبترها حلقه سازند / تو در آن حلقه ، میدانم نگینی
    .
    .
    .
    گاهی اوقات فکر کردن به بعضی‌ها…
    ناخودآگاه لبخندی روی لبانت می‌نشاند…
    دوست دارم این لبخند‌های بیگاه و آن بعضی‌ها را
    .
    .
    .
    خانه‌های جدول زندگیم را دستان مهربانت یک به یک پر کرد
    و رمز جدول چنین بود:
    دوستم بدار . . .
    .
    .
    .
    اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت / زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت
    دل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانی / دوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافت. . .
    .
    .
    .
    در سرزمین خاطره‌ها آنان که خوبند همیشه سبزند
    و آنان که محبتها و دوستیها را بر قلبشان برافراشتند همیشه به یاد می‌مانند
     
     

    javahermarket

    اس ام اس مهربونی

    هیچ دانی نازنینم می توانی / راحت اسرار سعادت را بدانی

    رمز خوشبختی انسان نسیت جز این / مهربانی ، مهربانی ، مهربانی . . .

    .

    .

    .

    هیچ ثروتی بالاتر از مهربانی نیست ، یادت باشه تو خیلی ثروتمندی

    یه خورده از ثروتت رو هم به ما بدی چی میشه آخه !؟


    تو همان مهربانی هستی؟! یا مهربانی همان توست؟!

    نمی دانم

    می دانم بی شک با هم نسبت نزدیکی دارید . . .

    .

    .

    .

    مهربانی نقش هر نقاش نیست / هر که نقشی را کشید نقاش نیست

    نقش را نقاش معنا میدهد / مهربانی نقش یار است حیف که یار نقاش نیست . . .

    .

    .

    .

    ایمان داشته باش که کمترین مهربانی ها از ضعیفترین حافظه ها پاک نمیشوند

    پس چگونه فراموش خواهی شد تو که پیشه ات مهربانی است . . . ؟

    .

    .

    .

    مهربانی باغ سبزی است که از روزنه پنجره ها باید دید

    مهربانم مگذار لحظه ای روزنه پنجره ها بسته شود . . .

    .

    .

    .

    حالا که آمده ای ، چترت را ببند

    در ایوان این خانه جز مهربانی نمی بارد . . .

    .

    .

    .

    بی وفایی کن وفایت میکنند با وفا باشی خیانت میکنند

    مهربانی گر چه آیینه ی خوشیست مهربان باشی رهایت میکنند . . .

    .

    .

    .

    کاش میشد بر جدایی خشم کرد / شاخه های نسترن را با تواضع پخش کرد

    کاش میشد خانه ای از مهر ساخت / مهربانی را در آن سرمشق کرد . . .

    .

    .

    .

    در مهربانی همچون باران باش که در ترنمش علف هرز و گل سرخ یکیست . . .

    .

    .

    .

    مهربانی زبانی است که :

    برای کور دیدنی ، برای کر شنیدنی ، و برای لال گفتنی است . . .

    .

    .

    .

    مهربانی تزئین لحظه هاست

    برای مهربانیت جوابی جز دوست داشتن ندارم . . .

    .

    .

    .

    عشق را رنگ آبی زدم، دوست داشتن را قرمز، نامردی را سیاه، دروغ را سفید،

    ولی نمی دانم چرا به تو که میرسم نمی دانم مهربانی چه رنگی است . . .؟

    .ترنم.سیاه.دروغ.قرمز.

    javahermarket

    جوک جدید و باحال

    یکی از آرزوهام اینه که خواننده نشم ؛ این روزا خواننده نشدن خیلی سخته …
    .
    .
    .
    یه روز میخواستم تریپ اعصبانیت و پولداری بردارم
    گوشیمو پرت کردم رو مبل ، لامصب کمونه کرد کم مونده بود بیوفته زمین !
    قلبم اومد تو حلقم !
    .
    .
    .
    ۹۰% وقت درس خوندن من هنگام نیگا کردن به این که
    “چقد مونده جزوه تموم شه” تلف میشه…
    .
    .
    .
    یکی از علائم بیماری سادیسم اینه که میگی:
    “میشه یه چیزی بپرسم”
    بعد که طرف گفت چی و اینا !؟
    میگی:”هیچی بیخیال” !
    .
    .
    .
    دیشب اومدم خود کشی کنم رفتم از سوپر سره کوچمون تیغ خریدم
    رفتم نشستم تو حموم، وقتی که اومدم تیغ رو بکشم رو رگم
    یه هو دیدم که خودمون تو حموم تیغ داریم
    اینقدر اعصابم خورد شد که هیچی دیگه، خود کشی نکردم
    .
    .
    .
    یکی مسیج داده :
    من عاشقتم !!
    منم گفتم بزن قدش !!
    گفت : یعنی تو هم منو دوست داری ؟
    گفتم : نه دیگه،الان جفتمون منو دوست داریم ..!
    .
    .
    .
    استقاده از آسانسو در فیلم ها چه ایرانی چه خارجی!
    یارو باعجله میره سمت آسانسور و فقط دکمشو میزنه بعد از پله ها میره بالا!!
    .
    .
    .
    همه مخترعین میرن بهشت
    به جز مخترع زنگ ساعت…!!!
    خدا ازش نگذره… !
    .
    .
    .
    من و داداشم برنامه ریختیم از این به بعد سر سفره شام و ناهار
    از پدر و مادرای مردم تعریف کنیم
    قبل اینکه ننه بابامون از بچه‌های مردم تعریف کنن
    .
    .
    .
    هربار از بیرون میام بابام میپرسه کجا بودی
    منم هربار میگم بیرون بودم
    بعدش دیگه هیچی نمی پرسه
    دوست داره فقط مطمئن شه خونه نبودم !
    .
    .
    .
    بابای من بهم گفته چطور ثروتمند شده
    یه روز یه سیب تو خیابون پیدا میکنه برش میداره ۲۰۰ تومن میفروشتش!
    خوب بعدش؟
    بعد با اون یه ۲۰۰ تومن دوتاسیب میخره؛هرکدوم رو ۴۰۰ تومن میفروشه!!
    خوب بعدش؟
    بعدش عموش میمیره بهش ارث میرسه !
    .
    .
    .
    بچه که به دنیا میاد
    بابا مامانش  ۱۲ ماه کلی زحمت میکشن و خرج میکنن که بچه بتونه راه بره و حرف بزنه،
    ۱۲ ماه دوم کلی حرص میخورن که بچه خفه شو ! بشین !
    .
    .
    .
    دل ما پول کلان خواهد و پیداست که نیست
    در جهان نیز همان باب دل ماست که نیست
    محنت و رنج نمی خواهم و پیداست که هست
    ثروت و گنج دلم خواهد و پیداست که نیست !
    .
    .
    .
    بوســـه اسم است، چون عمومی است
    فعل است، چون هم لازم است هم متعدی
    حرف تعجب است، چون اگر ناگهانی باشد طرف مقابل را مات و مهبوت میکند
    ضمیر است، چون از قید انسان خارج نیست
    حرف ربط است، چون ۲ نفر را به هم متصل میکن !
    .
    .
    .
    اونقدر که ایران عکاس داره ژاپن دوربین تولید نکرده !!
    .
    .
    .
    اسم آیدیش رو گذاشته “جوجه طلایی” ازش میپرسم چند سالته ؟ میگه ۳۸ …
    خداییش شما بگین آخه این جوجه طلاییه یا شتر مرغ بالغ ؟؟؟
    .
    .
    .
    ولی خدایی بیایم ظاهربین نباشیم !!!
    بعضیا ممکنه در ظاهر بیشعور به نظر بیان اما،
    وقتی باهاشون میگردیم و بیشتر میشناسیمشون می بینیم که باطنن هم بیشعورن …
    .

    javahermarket

    داستان من _تو و او

    داستان من.تو.او
    داستان کوتاه تامل برانگیز از قضاوتهای هر روز مردمی که حوادث را ماکزیمم تا یک متر عقب تر از مجرم می بینند.


    من به مدرسه میرفتم تا در س بخوانم ...
    تو به مدرسه میرفتی به تو گفته بودند باید دکتر شوی ...
    او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا ؟!

    من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم ...
    تو پول تو جیبی نمی گرفتی همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود ...
    او هر روز بعد از مدزسه کنار خیابان آدامس میفروخت !

    معلم گفته بود انشا بنویسید و موضوع این بود : علم بهتر است یا ثروت ؟!

    من نوشته بودم علم بهتر است
    مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید


    تو نوشته بودی علم بهتر است
    شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی


    او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود
    خودکارش روز قبل تمام شده بود ...

    معلم آن روز او را تنبیه کرد
    بقیه بچه ها به او خندیدند
    آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد
    هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد
    خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته
    شاید معلم هم نمی دانست ثروت وعلم
    گاهی به هم گره می خورند
    گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت ...

    من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد
    تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید ...
    او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید

    سال های آخر دبیرستان بود باید آماده می شدیم برای ساختن آینده

    من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم ...
    تو تحصیل در دانشگا های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد ...
    او اما نه انگیزه داشت نه پول درس را رها کرد دنبال کار می گشت ...

    روزنا مه چاپ شده بود هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت

    من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم ...
    تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی ...
    او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود !!!

    من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به این فکر کنم که کسی ، کسی را کشته است
    تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه آن را به به کناری انداختی
    او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه :
    برای اولین بار بود در زندگی اش که این همه به او توجه شده بود !!!!

    چند سال گذشت وقت گرفتن نتایج بود

    من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم
    تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی همان آرزوی دیرینه ی پدرت
    او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود

    وقت قضاوت بود ، جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند

    من خوشحال بودم که که مرا تحسین می کنند
    تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند
    او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند

    زندگی ادامه دارد ، هیچ وقت پایان نمی گیرد

    من موفقم : من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است!!!
    تو خیلی موفقی : تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است!!!
    او اما زیر مشتی خاک است : مردم گفتند مقصر خودش است !!!!

    من , تو , او
    هیچگاه در کنار هم نبودیم
    هیچگاه یکدیگر را نشناختیم
    اما من و تو اگر به جای او بودیم آخر داستان چگونه بود...؟!!

    javahermarket

    در زندگی با سرعت حرکت نکنید

    روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران‌‌قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می‌گذشت.
    ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند..

    پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
    پسرک گفت : ”اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند، هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم، کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم برای اینکه شما را متوقف کنم، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم.”
    مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت.. برادر پسرک را روی صندلی‌اش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد..

    در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند!
    خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند؛ اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب كند

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:زمزمه,سرعت,حرکت,سریع,پاره اجر,خلوت,خیابان,مجبور,صندلی,پرتاب,شیشه,ثروت,قدرت,ماشین,
  • بیل گیتس

    ویلیام هنری (بیل) گیتس در ۲۸ اکتبر ۱۹۵۵ میلادی در سیاتل، مرکز ایالت واشنگتن آمریکا زاده شد، او و پل آلن شرکت مایکروسافت را پایه ریزی نمودند، گیتس به‌عنوان مدیرعامل ومدیر معماری نرم‌افزار درشرکت مایکروسافت فعالیت کرده‌ ودارای بیشترین سهام (معادل ۸٪) می‌باشد.

    بیل گیتس درجهان به‌عنوان بنیان‌گذار تحول در رایانه‌های شخصی بسیار مشهور است، نحوه تجارت اوبه دلیل اینکه قدرت رقابت را از رقیبان سلب کرده‌است همواره مورد انتقاد بوده‌  و در زمانهایی نیز ازاو به این دلیل شکایت شده‌است.

    بشر دوستی در نزد گیتس از اهمیت بالایی برخوردار بوده او و همسرش ملیندا، موسسه خیریه‌ای را با سرمایه ۲۸.۸ میلیارد دلار ایجاد کردند تا فعالیتهای بشردوستانه را در زمینه‌های بهداشت جهانی و آموزش حمایت کنند با این امید که در قرن بیست و یکم تمام مردم دنیا به آموزش و بهداشت دسترسی داشته باشند.

     

     

    javahermarket

    يک نتیجه گیری جالب - کمی بیندیشید




    اگه ميتونستيم تمام جمعيت دنيا رو به 100 برسونيم و همه اونها رو در يک دهکده جمع کنيم ، نتايج جالبي بدست ميومد .



    61 نفر آسيايي ، 12 نفر اروپايي ، 5 نفر آمريکايي و کانادايي ، 8 نفر آمريکاي جنوبي و 14 نفر آفريقايي هستند.



    49 نفر زن و 51 نفر آنها مرد هستند.



    82 نفر غير سفيد پوست و 18 نفر سفيد پوست.



    32 نفر مسيحي و 68 نفر غير مسيحي.



    5 نفر از اونها 32 درصد ثروت همه رو دارن که همشون از ايالات متحده آمريکا هستن.



    80 نفر در وضعيت بدي بسر ميبرن و 24 نفر حتي برق هم ندارن.



    67 نفر بيسواد و تنها 1 نفر تحصيلات دانشگاهي داره .



    50 نفر دچار سوء تغذيه هستن که 1 نفر از اونها در حال مرگ هست.



    32 نفر دسترسي به آب آشاميدني هم ندارن و 1 نفر از اونها مبتلا به HIV هست .



    1 نفر نزديک به مرگ و 2 نفر در حال بدنيا اومدن هستن و تنها 7 نفر از اونها دسترسي به اينترنت دارن.



    اگه از اين ديد به دنيا نگاه کنيم اهميت و جايگاه بهداشت ، آموزش و .. مشخص ميشه .



    حالا شما چقدر خوشبخت هستيد !



    اگه امروز صبح سالم و با آرامش بيدار شديد ، بدونيد که خوش شانس تر از 1 ميليون نفر ديگه اي هستيد که تا آخر هفته قراره از دنيا برن!



    اگه تا حالا تجربه جنگ و جنگيدن رو نداشتيد و يا اگه تجربه تلخ تنهايي در زندان رو نداشتيد ، درد شکنجه رو تحمل نکرديد و يا تا حالا گرسنگي نکشيديد ، شما خوشبختتر از 500 ميليون انسان ديگه دنيا هستيد!



    اگه با آزادي و بدون ترس ميتونيد به مسجد ، کليسا و ... بريد ، خوشبخت تر از 3 بيليون انسان ديگه هستيد !



    اگه تو يخچال شما به اندازه کافي غذا وجود داره اگه شما لباس و کفش داريد و اگه تخت خواب داريد و زير يک سقف زندگي ميکنيد ، شما خوشبخت تر از 75 درصد انسانهاي ديگه دنيا هستيد!



    اگه پدر و مادر شما زنده هستند و با هم زندگي ميکنن ، پس شما يک انسان کمياب هستيد!



    اگه حساب بانکي داريد ، تو کيفتون پول داريد و تو قلک شما پول هست ،پس شما جز اون 8 درصدي هستيد که رفاه مالي دارن!



    اين دنياي شما است و فقط شما مي‌تونيد عوضش کنيد!

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 7 مهر 1391برچسب:جمعیت,اروپا,دنیا,اسیا,ثروت,قدرت,فقیر/سیاه پوست,غذا,ارامش,پول,کیف,قلک,برق,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    ببخشید,شما ثروتمندید...؟

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا